قوله تعالى: لیْس علیْک هداهمْ الآیة... سبب نزول این‏ آیت آن بود که مادر اسما بنت ابى بکر مشرکه بود، بیامد و چیزى از دختر خود خواست، اسما گفت تو نه بر دین اسلامى، بتو هیچیز ندهم تا نخست از رسول خدا بپرسم، بیامد تا بپرسد، و چیزى که دهد بفرمان وى دهد، جبرئیل آمد در آن فورت و این آیت آورد: لیْس علیْک هداهمْ راه نمودن بر تو نیست که صدقه ازیشان مى‏بازگیرى تا در دین اسلام آیند، تو باز خواننده نه راه نماینده، راه نماینده منم، او را راه نمایم که خود خواهم.


و لکن الله یهْدی منْ یشاء همانست که جاى دیگر گفت: ذلک هدى الله یهْدی به منْ یشاء منْ عباده مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: «بعثت داعیا و مبلغا و لیس الى من الهدایة شی‏ء، و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شی‏ء»


پس مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم اسما را فرمود تا با مادر خود نیکویى کرد و صدقه داد. و جماعتى مسلمانان همچنین قرابت جهود درویش داشتند، و پیش از اسلام با ایشان نیکوئیها کردندى، و صدقه‏ها دادندید، و بعد از اسلام آن صدقه‏ها ازیشان باز گرفتند، و با اختلاف ملت مواساة کراهیت میداشتند، تا آن گه که این آیت فرو آمد، پس بسر قاعده خویش باز شدند و بخویشان جهود صدقه میدادند. و مراد باین صدقه تطوع است نه زکاة فرض، که زکاة فرض جز بمسلمانان روا نباشد که دهند، لقول النبى صلى الله علیه و آله و سلم «امرت ان آخذ الصدقة من اغنیائکم، و اردها فى فقرائکم»


و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن، جز باهل اسلام و توحید صرف نکند، از بهر آنک حقوق الله است، و مقدرات شرعى جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند.


و ما تنْفقوا منْ خیْر الآیة.... اى مال فلأنْفسکمْ اى ثوابه، میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات، رستگارى خود را مى‏کنید، که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید. مال را خیرات نام کرد این جایگه، یعنى تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد، که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد، و ما تنْفقون إلا ابْتغاء وجْه الله این ماء نفى است، بمعنى نهى، میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه الله خواهید، یعنى که تا الله شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند. اهل تحقیق گفته‏اند وجه الله در آیات و اخبار بر دو وجه است: یکى وجه حقیقت ذات، دیگر وجه بمعنى ثواب، اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله و یبْقى‏ وجْه ربک اى یبقى ربک بوجه، فقامت الصفة مقام الذات، کقوله تعالى کل شیْ‏ء هالک إلا وجْهه اى الا ربک بوجهه. و منه قوله تعالى وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة. قالت ائمة اهل السنة، اى الى وجه ربها، این وجه حقیقت است، همچنانک مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: «اللهم انى اعوذ بنور وجهک الذى اضاءت له نور السماوات» و روى انه قال صلى الله علیه و آله و سلم «اللهم انى اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک.»


و کان صلى الله علیه و آله و سلم یقول «اللهم انى اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر.»


و قال فى سجوده «جل وجهک لا احصى ثناء علیک»


الى غیر ذلک من اشباهه. اما وجه بمعنى ثواب آنست که الله در قرآن جایها گفت إنما نطْعمکمْ لوجْه الله إلا ابْتغاء وجْه ربه الْأعْلى‏ یریدون وجْهه إلا ابْتغاء وجْه الله.


و ما تنْفقوا منْ خیْر یوف إلیْکمْ و أنْتمْ لا تظْلمون اى لا تنقصون من ثواب اعمالکم شیئا. آن گاه در آموخت که این صدقات بکه دهید، گفت للفقراء، این فقرا درویشان مهاجران‏اند. ابن مسعود و ابو هریره و خباب و عمار و بلال قریب چهارصد مرد بودند که ایشان را در مدینه خان و مان و اسباب و ضیاع نبود، و املاک و معاش نبود، و بذکر خداى و عبادت وى چنان مستغرق بودند، که پرواى کسب و تجارت نداشتند، و نیز با سوال و طلب روزى نپرداختند، مسکن ایشان بشب صفه مسجد بود و بروز حضرت مصطفى، در سفر و در حضر از وى غائب نه، و در دل ایشان جز دوستى خدا و رسول نه. در خبر است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مصعب بن عمیر نگرست که پوست میش بخود در گرفته بود، گفت «انظروا الى هذا الذى نور الله قلبه، لقد رأیته بین ابویه یغذوانه باطیب الطعام و الشراب، و لقد رأیت حلة شریت بمأتى درهم فدعاه حب الله و حب رسوله الى ما ترون»


و در خبر است که عمر خطاب هزار درم بسعید بن عامر فرستاد، سعید با اهل خویش شد دلتنگ و اندوهگن. اهل وى گفت چه افتاد که چنین دلتنگى، مگر کارى صعب افتاد؟ سعید گفت چه صعب تر ازین که ما را پیش آمد، آن جامه کهن بیار. جامه بوى داد پاره پاره کرد و آن درم جمله فرو کرد، صره صره دربست، شب بود در نماز شد، تا بامداد نماز میکرد و میگریست، بامداد بر سر کوى نشست، و آن صره‏ها مى‏بخشید تا هیچ نماند، پس گفت از رسول خدا شنیدم که درویشان مهاجران را روز قیامت بر حساب خوانند، ایشان گویند ما را چه دادند از مال که امروز حساب مى‏خواهند؟ پس ایشان در بهشت شوند پیش از توانگران به پانصد سال، مردى بیاید ازین توانگران و در غمار ایشان شود، و او را دست گیرند و از میان ایشان بیرون کنند. سعید گفت عمر مگر میخواهد که من آن مرد باشم، اگر دنیا و هر چه در آنست بمن دهند و آن مرد باشم نخواهم! مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم این درویشان را صعالیک المهاجرین خواند، وانگه ایشان را صفت کرد در آن خبر که گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان شرابه ابیض من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا، و اول من یرده صعالیک المهاجرین» قلنا و من هم یا رسول الله؟


قال «الدنس الثیاب، الشعث الرووس، الذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات، الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیمة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء الناس بنصف یوم و ذلک خمس مائة سنة»


و عن الحسن قال اوحى الله تعالى الى موسى ع یا موسى لو یعلم الخلائق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى، للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم، فو عزتى و مجدى و علوى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم، و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فى او آواهم فى، و لو کان عشارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى! لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم، حتى اهلکه فى الهالکین.


للْفقراء الذین أحْصروا فی سبیل الله رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد: یکى دوام افتقار بحق، دیگر حبس نفس ایشان در راه حق، سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق، چهارم تازه رویى و شادمانى بشکر نعمت حق، پنجم بى نیازى از خلق توانگرى را بحق. أحْصروا فی سبیل الله یعنى حبسوا انفسهم فى طاعة الله و فى الغزو لا یسْتطیعون ضرْبا فی الْأرْض للتجارة و طلب المعاش. میگوید خود را چنان بر طاعت الله داشته‏اند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمى‏توانند که جایى بتجارت شوند و طلب معاش کنند.


یحْسبهم الْجاهل بفتح سین قراءة شامى و عاصم و حمزه است، باقى بکسر سین خوانند، و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلى الله علیه و آله و سلم، میگوید کسى که حال ایشان نداند، و ایشان را نشناسد، توانگران پنداردشان و بینیازان، از آنک عفت کار فرمایند، و از کس چیزى نخواهند، قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «ان الله یحب ان یرى اثر نعمه على عبده، و یکره البوس و التباوس، و یحب الحلیم المتعفف من عباده، و یبغض الفاحش البذى السال الملحف.»


و روى انه قال «من استعف اعفه الله، و من استغنى اغناه الله، و من سألنا لم ند خر عنه شیئا نجده»


حقیقت عفت بازداشتن نفس است از فضول شهوات، و اقتصاد کردن بر آن قدر که شرع دستورى داد در قرآن و در خبر. اما در قرآن: إن لک ألا تجوع فیها و لا تعْرى‏ و در خبر مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «اربع من جاوزهن ففیه الحساب: ما سد الجوع و کف العطشة و ستر العورة و اکن البدن»


هر چه زیادت ازین بود آن نه عفت باشد، که آن فضول شهوت باشد، حلالها حساب و حرامها عذاب. و روى انه قال صلى الله علیه و آله و سلم «لیس لابن آدم حق فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنه، و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء»


یقال هى قطع الخبز الیابس الذى لیس بلین و لا ما دوم تعْرفهمْ بسیماهمْ اى بطیب قلوبهم و بشاشة وجوههم و استقامة احوالهم و نور اسرارهم و جولان ارواحهم فى ملکوت ربهم. چون درنگرى بایشان ایشان را بینى و شناسى بآن نشان که بر ایشانست از خوش دلى و تازه رویى و قوت احوال و نور اسرار، با درویشى و گرسنگى در ساخته، و دل با راز حق پرداخته، و با خلق در تواضع و خشوع بیفزوده. لا یسْئلون الناس إلْحافا اى لا یسألون الناس الحاحا، و لا بغیر الحاح، لانه تعالى وصفهم بالتعفف و هو ترک السوال، میگوید ایشان خود سوال نکنند از مردمان تا در آن الحاح باشد یا لجاج، چنانک عادت اهل سوال باشد. بزرگان دین گفته‏اند این غایت شفقت است بر مسلمانان، چنانک یکى را دیدند درویش و گرسنه و هیچ سوال نمى‏کرد، او را گفتند چرا سوال نکنى؟ و ترا درین حال سوال مباح است، گفت منعنى عن ذلک‏


حدیث رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «لو صدق السائل ما افلح من ردهم»


فکرهت ان یردنى مسلم فلا یفلح.


آن گه گفت: و ما تنْفقوا منْ خیْر فإن الله به علیم هر چه باصحاب صفه دهید و بر ایشان نفقه کنید، الله بآن داناست، میداند و مى‏بیند و فردا بدان پاداش دهد.


ابتداء آیت و انتهاء آن حث مسلمانان است بر نفقه کردن بر اصحاب صفه، و بمواساة ایشان فرمودن و صدقه‏ها بایشان دادن. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم را گفت: «لا اعطیکم و ادع اهل الصفة تطوى بطونهم من الجوع»


الذین ینْفقون أمْوالهمْ باللیْل و النهار سرا و علانیة این آیت در شأن على بن ابى طالب ع آمد: چهار درم داشت و در همه خاندان وى جز آن نبود، هر چهار درم بدرویشان داد، یک درم بشب داد، یکى بروز، یکى بنهان، یکى آشکارا.


رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وى آیت فرستاد، این آن صدقه است که در خبر مى‏آید که یک درم بیشى دارد بر صد هزار درم سبق درهم مائة الف درهم گفتند یا رسول الله این چگونه باشد؟ گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به، و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مائة الف فتصدق بها»


و گفته‏اند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه، عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز، چنانک هر کس میدید، و على بن ابى طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب، و هیچکس آن ندید، رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد، و گفته‏اند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند، تا بدان جهاد کنند. ابو هریره هر گه که بستورى فربه بگذشتى این آیت برخواندى. و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفته‏


«المنفق فى سبیل الله على فرسه، الباسط کفیه بالصدقه»


و قال «من ارتبط فرسا فى سبیل الله فانفق علیه احتسابا کان شبعه و ریه و ظماوه و بوله و روثه فى میزانه یوم القیمة.»


الذین یأْکلون الربا الآیة... اى یعاملون به الاکل و غیره. ایشان که معاملت میکنند بربوا خوردن را و بکار داشتن زر را، فردا در قیامت که از گور برخیزند، همچون آن دیوانه برخیزند که دیو زند وى را بدست و پاى خود. خبط و تخبط دست و پاى زدن شتر است بر چیزى، چنانک آید و آنجا که رسد، همچنین کسى که بشتاب رود، یا بخشم رود، گام مى‏نهد و پاى میزند چنانک آید، و آنجا که رسد هم خبط گویند. من الْمس اینجا دیوانگى است یقال «به مس» اى جنون.


یعنى که ربوا خواران را فردا در قیامت این نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند، که باین نشان هر کس بداند که ایشان ربوا خواران بودند مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت شب معراج قومى را دیدم که ایشان را شکمهاى بزرگ بود همچون خانها، و در راه آل فرعون افتاده، هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بآتش بردند به این قوم بر مى‏گذشتند، میخواستند که برخیزند، آن شکم بزرگ ایشان را با زمین مى‏افکنند تا آل فرعون ایشان را در زیر پاى میگرفتند و میکوفتند، گفتم یا جبرئیل اینان که‏اند؟


گفت‏ «هولاء اکلة الربوا»


و روى انه قال صلى الله علیه و آله و سلم «الربوا سبعون بابا، اهونها عند الله عز و جل کالذى ینکح امه»


و عن ابن مسعود رض قال «لعن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم آکل الربوا و موکله و شاهده و کاتبه»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «من اکل الربا ملا الله بطنه نارا بقدر ما اکل منه، و ان اکتسب منه مالا لم یقبل الله منه شیئا، و لم یزل فى لعنة الله و الملائکة ما دام عنده قیراط».


رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد، و بر آن کس که ربوا داد، و بر آن کس که نبشت و گواه بود، از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند. و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید: و تعاونوا على الْبر و التقْوى‏ و لا تعاونوا على الْإثْم و الْعدْوان و در خبر مى‏آید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند، که در باب ربوا حیلت کردند، همچون قوم داود که در گرفتن ماهى حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند. و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد، و گفته یأتى على الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة» حکایت کنند که در اصفهان مردى از دنیا بیرون مى‏شد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت، و ایشان را نمى‏گفت که مال کجا نهاده، جماعتى در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده، اشارت کرد که فلان جایگه چیزى نهاده، بنگرستند در مى‏چند بود اندک، بر گرفتند و گفتند چیزى دیگر بگوى، گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد، او را دفن کردند، و بعد از دفن صیحه از گور وى شنیدند و خشتى فرو شد، در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وى ازرق، فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وى چه بود؟ گفتند «کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس.»


وهب منبه گفت در روزگار بنى اسرائیل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند، چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید: کیالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران. عبد الرحمن التائب گفت مردى بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلى الله علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدى، و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردى وقتى ببازار بغداد میگذشت درمى چند داشت، بآن چیزى خرید درویشان را، و آن درم بصرف ببقال داد، بعد از آن روزگارى بگذشت که رسول را بخواب ندید. پس بعد از مدتى دراز دید و گفت یا رسول الله، طال عهدى برویتک فى المنام، دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم، رسول گفت ندانستى که چون درویشان را چیزى خرى و درم بصرف دهى مرا نبینى؟


قوله: یتخبطه الشیْطان من الْمس دلیل است که دیو را اندر آدمى تأثیر است، خلاف معتزله که گفته‏اند نیست، و در قرآن از این دلائل فراوان آمد، حکایت میکند الله جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مسنی الشیْطان بنصْب و عذاب و از موسى کلیم که گفت «هذا منْ عمل الشیْطان.» و رب العزة ایشان را در آنچه گفته‏اند دروغ زن نکرد، و قال مخبرا من الشیطان: و لأضلنهمْ و لأمنینهمْ و قال إن الشیْطان لکمْ عدو این دلیلها روشن است که دیو را در آدمى تأثیر است، و آن تأثیر از دو وجه است: یکى وسوسه، یعنى که در دل آدمى تأثیر است تا آدمى آن را پیش گیرد و بجاى آرد، و هو المشار الیه بقوله منْ شر الْوسْواس الْخناس. وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمى مدخل است، چنانک گفت یتخبطه الشیْطان من الْمس و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: «ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى دمه»


و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال، نبینى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزى که معبود بعضى کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزى کردى شیطان در راه وى آمدى و او را بترسانیدى تا برگشتى، خالد برفت و آن را نیست کرد، و شیطان را بر وى هیچ دست نبود، پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومى باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند، و لهذا قال تعالى إن عبادی لیْس لک علیْهمْ سلْطان.


ذلک بأنهمْ قالوا إنما الْبیْع مثْل الربا این چنان بود که مشرکان معاملت میکردند و بوقت حلول دین غریم بر مال بیفزودى، تا صاحب حق بر اجل بیفزاید، چون ایشان را گفتند این ربوا است و ربوا حرام است، جواب دادند که چون در اول بیع طلب ربح رواست در آخر که وقت حلول باشد هم رواست. اینست که رب العالمین گفت ذلک بأنهمْ قالوا إنما الْبیْع مثْل الربا. میگوید آن عقوبت و آن عذاب ایشان بآنست که گفتند، یعنى چنان دانستند و شمردند، که بیع همچون ربواست و ربوا همچون بیع، و چون هم نیست، که الله تعالى بیع حلال کرد و ربوا حرام، فذلک قوله و أحل الله الْبیْع و حرم الربا.


فصل فى البیع‏


هر مسلمانى که خرید و فروخت کند، بر وى واجب است و فریضه که علم بیع بیاموزد، بحکم آن خبر که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «طلب العلم فریضة على کل مسلم»


و عمر در بازار شدى و مردم را دره میزدى، گفتى هیچکس مباد درین بازار که معاملت کند پیش از آنک علم بیع بیاموزد، که اگر نیاموزد در ربوا افتد. و درین باب آنچه مهم است و لا بد باید که بداند که با پنج کس معاملت نباید کرد: با کودک و با دیوانه و با نابینا و با بنده و با حرام خوار.


اما کودک نابالغ بیع وى باطل بود اگر چه بدستورى ولى باشد. و بیع دیوانه همچنین، هر که ازیشان چیزى فرا ستاند در ضمان وى باشد اگر تلف آید، و هر چه بایشان دهد و هلاک شود بر ایشان تاوان نبود، که وى خود ضایع کرد که بایشان داد. اما بنده خرید و فروخت وى بى دستورى سید باطل بود، و چون دستورى نیافته باشد هر که چیزى از وى فراستاند در ضمان وى بود، و اگر بوى دهد تاوان نتواند خواست، تا آن گه که از بندگى آزاد شود. اما نابینا معاملت با وى بظاهر مذهب باطل باشد مگر وکیلى بینا فرا کند و آنچه فراستاند در ضمان وى شود که وى مکلف است و آزاد. اما حرام خواران چون ترکان و ظالمان و دزدان و کسانى که ربوا دهند و رشوت ستانند، هر چند که معاملت با ایشان روا نیست، اما بظاهر شرع درست باشد، پس اگر داند بحقیقت که آنچه میفروشد ملک وى نیست بیع باطل بود، و اگر در شک بود بیع درست است، اما از شبهت خالى نبود.


و در خبر است که حلال روشن است و حرام روشن و میان آن هر دو شبهتهاست که بر مردم مشکل شود و پوشیده، هر که گرد آن گردد بیم آن باشد که در حرام افتد. و در خبر است که هر که چهل روز چیزى بشبهت خورد دل وى تاریک شود و زنگار گیرد.


و در عقد بیع پنج شرط نگاه دارد: یکى آنک مبیع پاک بود، بیع سگ و خوک و سرگین و استخوان پیل و خمر و گوشت مردار و روغن مردار باطل بود، که این همه نجس است، اما روغن پاک که نجاست در آن افتد بیع آن حرام نباشد، و جامه که بنجاست پلید شود همچنین. نافه مشک و تخم کرم قز خرید و فروخت این هر دو رواست، که درست آنست که این هر دو پاک است. شرط دیگر آنست که در مبیع منفعتى باشد که آن مقصود بود، بیع مار و کژدم و موش و حشرات زمین باطل است، که در آن هیچ منفعت نیست که مقصود بود، اما بیع گربه و زنبور انگبین و یوز و شیر و هر چه در وى یا در پوست وى منفعتى بود رواست، همچنین بیع طاوس و مرغهاى نیکو که در دیدار ایشان منفعت بود رواست، اما بیع بربط و چنگ و رباب و مانند آن باطل است که منفعت آن حرام است. همچنین صورتها که از گل کرده باشند تا کودکان بدان بازى کنند، هر چه صورت جانوران دارد بیع آن باطل است و بهاى آن حرام و شکستن آن واجب، و هر چه صورت درخت و نبات دارد رواست، و طبق و جامه که بر آن صورتها باشد خرید و فروخت آن درست بود، و از آن جامه فرش و بالشت کردن رواست و پوشیدن آن حرام. شرط سوم آنست که مبیع مال و ملک فروشنده بود هر آن کس که مال دیگرى بفروشد آن بیع باطل است الا اگر بولایت بفروشد یا به وکالت، و اگر پس از آن دستورى دهد بیع درست نشود که دستورى پیش از بیع باید. شرط چهارم آنک فروشنده قادر بود بر تسلیم مبیع، بیع بنده گریخته و ماهى در آب و مرغ در هوا و وحش در صحرا و بچه در شکم باطل است که فروشنده در حال بر تسلیم آن قادر نیست، همچنین بیع مرهون بى دستورى مرتهن و بیع مستولده که مادر فرزند است باطل بود که تسلیم وى روانیست، و بیع کنیزک که فرزند خرد دارد مادر بى فرزند یا فرزند بى مادر درست نبود، که جدایى افکندن میان ایشان حرام است‏


لقول النبى صلى الله علیه و آله و سلم: «من فرق بین والدة و ولدها فرق الله بینه و بین احبائه یوم القیمة»


شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد، اگر سرایى خرد و یک خانه از آن سراى نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد، بیع باطل بود، و اگر کنیزکى خرد باید که موى سر و دست و پاى و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند، اگر بعضى نه بیند بیع باطل بود، و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده، لکن خوردن آن بدستورى مباح شود. و در عقد بیع از لفظ چاره نیست، بایع گوید این بتو فروختم. و مشترى گوید خریدم، یا گوید این بتو دادم، وى گوید استدم یا پذیرفتم.


یا لفظى که معنى بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود. و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتى نرود، دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست، و ملک مشترى نمیشود. اما جماعتى از اصحاب شافعى در محقرات چون نان و گوشت و حوائج بقال بمعاطاة فتوى داده‏اند و این بعید نیست سه سبب را: یکى آنک حاجت بدین عام شده است. دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودى کار بریشان دشخوار بودى، و نقل کردندى و پوشیده نماندى. سبب سوم آنک محال نیست فعل بجاى قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه، چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بى لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست، پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد، لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار، و در بیع این فرق هست از بهر آنک بناى این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کرده‏اند.


ثم قال تعالى فمنْ جاءه موْعظة منْ ربه این موعظه نهى و تحریم است، یعنى باز داشتن از ربوا و حرام کردن آن، میگوید هر کرا باز دارند از ربوا فانْتهى‏ و از آن باز ایستد و نهى حق بر کار گیرد فله ما سلف اى ما مضى مغفور له، آنچه گذشت از ربوا دادن و خوردن آمرزیدند و از وى در گذاشتند و أمْره إلى الله اى و اجره على الله، و مزد وى بر خداست، باین فرمانبردارى که کرد و نهى که بر کار گرفت.


معنى دیگر و أمْره إلى الله کار وى با خداست، اگر خواهد در مستقبل نگه دارد عصمت خود بر بنده و در ربوا نیفکند، و اگر خواهد بر وى خذلان آرد و در ربوا افکند، و منْ عاد و هر که باستحلال ربوا باز گردد، و پس از آنک الله تعالى حرام کرد و از آن باز زد ربوا دهد و ستاند و خورد. فأولئک أصْحاب النار همْ فیها خالدون ایشان دوزخیانند، جاویدان در آن بمانند.


یمْحق الله الربا و یرْبی الصدقات مال ربوا اگر چه فراوان بود، عاقبت آن نقصان و خسران بود، چنانک در خبر است‏ «ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الى قل»


ابن عباس گفت معنى یمحق آنست که اگر بصدقه دهند، یا در راه غزاة.


و حج خرج کنند، یا بمصلحتى از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود، و روى در کاستن نهد، تا هیچ بنماند. و یرْبی الصدقات و مال حلال که بصدقه دهند، اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونى و زیادتى بود، تا یک لقمه چند کوه احد شود. و قال یحیى بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الا الحبة من الصدقة و گفته‏اند یمْحق الله الربا اى یمحق الله المال بالربوا، و یرْبی الصدقات معنى همانست که جاى دیگر گفت و ما آتیْتمْ منْ ربا لیرْبوا فی أمْوال الناس فلا یرْبوا عنْد الله، و ما آتیْتمْ منْ زکاة تریدون وجْه الله فأولئک هم الْمضْعفون این یمحق که اینجا گفت «فلا یرْبوا» است که آنجا گفت، و یربى الصدقات که اینجا گفت فأولئک هم الْمضْعفون است که آنجا گفت.


و الله لا یحب کل کفار بتحریم الربوا. مستحل له، أثیم اى فاجر بأکله.


إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است، و معنى تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن، و آن استوار گرفتن هشت چیز است: بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد، قال جاء رجل الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله ادنو منک؟ قال «نعم» فجاء حتى وضع یده على رکبته، فقال ما الایمان؟ قال ان تومن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت؟ قال نعم قال صدقت.


اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، بى شریک و انباز است، بى نظیر و بى نیازست، موجود بذات، موصوف بصفات، ذات او صمدى، و صفات او سرمدى. دو دیگر استوار گرفتن رسولان وى، پیشروان خلق و گماشتگان حق، و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند. سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خداى که سخن وى است، و علم وى تا آفریده، فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود، شنیدنى و خواندنى و نبشتنى و دیدنى. و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دائره نجات، مونس گور و شفیع روز حشر و نشر، و نه خود قرآن کلام حق است و بس، که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است، تعظیم آن فریضه، و حرمت داشتن آن واجب. چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حق‏اند و سفیران درگاه عزت برسولان وى، و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وى، هر کسى ازیشان بر کارى داشته و بر مقامى بداشته، و ما منا الا له مقام معلوم. پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز، روز پاداش و جزا، روز فضل و قضا، یوم تبلى السرائر و ظهرت الضمائر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الا همسا. ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سوال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن. هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریده‏اند بندگان را، بهشت جاى ناز دوستان و دوزخ جاى عقوبت بیگانگان، اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند، و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر. هشتم براست داشتن قدر، و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست، بخواست و تقدیر و آفرینش او، و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او، و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او. و هر چه الله کرد و خواست، ببندگان، از وى ستم نیست و در آن با وى کس را سخن نیست، لا یسئل عما یفعل، فلله الحجة البالغة، هر چه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.


إن الذین آمنوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند و عملوا الصالحات و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجاى آوردند آنچه فرمودیم کردند، و از آنچه نهى کردیم باز ایستادند، پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت: و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة که از عبادات بدنى نماز شریفتر و از عبادات مالى زکاة شریفتر، و معنى زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال.


لهمْ أجْرهمْ عنْد ربهمْ و لا خوْف علیْهمْ و لا همْ یحْزنون ایشان را که این صفت باشد مزد ایشان بنزدیک خداوند است، ایشان را بپاداش خود رساند و مزد ایشان ضایع نکند. در توریة موسى است ما ذا علیکم لو صدقتم فى صدقاتکم و صلواتکم و اقبلتم على بطهارة قلوبکم، کان ذلک یضیع لکم عندى و انا الواسع الکریم؟


اکافى المتصدقین و اجزیهم جنات النعیم.


یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقی من الربا این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب و عثمان بن عفان آمد که خرما بسلف خریده بودند، چون وقت خرما رسیدن در آمد حق خویش طلب کردند از آن کس که بر وى داشتند، آن کس گفت اگر آنچه شما را استدنى است بتمامى بدهم عیال من بى برگ مانند و از قوت درمانند، یک نیمه حق خویش بستانید و دیگر نیمه مضاعف کنم و شما در اجل بیفزائید، ایشان چنان کردند که آیت تحریم ربوا هنوز نیامده بود، آن روز که اجل بسر آمد و ایشان طلب آن زیادت کردند، رب العالمین این آیت فرستاد و ربوا حرام کرد، گفت اى شما که مومنان‏اید بپرهیزید از خشم و عذاب خداى و بگذارید آنچه زیادت است بر اصل مال إنْ کنْتمْ موْمنین اگر شما مومنان‏اید، حکم مومنان اینست بپذیرید و کاربند آن باشید، ایشان بحکم خداى و رسول فرو آمدند و فرمانبردارى کردند، طلب اصل مال کردند و زیادتى بر اصل مال بگذاشتند


فصل


چون الله تعالى ربوا بر جمله حرام کرد و آیت تحریم مجمل فرستاد، مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم آن را مفسر کرد و شرح آن بتفصیل باز داد، در آن خبر که عبادة بن الصامت روایت کرد


قال سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ینهى عن بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة و التمر بالتمر و البر بالبر و الشعیر بالشعیر و الملح بالملح الا سواء بسواء عینا بعین، یدا بید، و اذا اختلف الجنسان فبیعوا کیف شئتم یدا بید.»


مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام، اما در بیع نقد دو چیز حرام است: یکى بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم، یا سیم فروشد بسیم یا بزر، تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند، و پیش از آن که بایع و مشترى از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود، آن بیع درست نباشد و ربوا بود، و دیگر چون بجنس خویش فرو شد، زر بزر یا سیم بسیم زیادتى حرام بود. نشاید که دینارى درست بدینارى و حبه قراضه بفروشد، یا دینارى که صنعت و ضربش نیک بود بدینارى و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد، بل که نیک و بد، شکسته و درست برابر باید، پس اگر جامه بدینارى درست بخرد و آن جامه بدینارى و دانگى قراضه هم با وى فرو شد، درست بود و مقصود حاصل شود. و زر هریوه که در وى نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن، و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه، بل که چیزى در میان باید کرد، و هر زرینه که زر وى خالص نبود همچنین. و عقد مروارید که در وى زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین، مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزى از آن بحاصل نیاید که مقصود بود، این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن، و بیش ازین نگوئیم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد، بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود، لکن زیادتى شاید چون دو جنس بود، و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم، یا جو بجو یا خرما بخرما، هم بنسیه فروختن نشاید، و نیز زیادتى نشاید، بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو، و برابرى در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود، و گوسپند بقصاب دادن بگوشت، و گندم بخباز دادن بنان، و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد. لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالى خواهند وى را مباح بود خوردن، و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرماى خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد، از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم مى‏نشود، و مماثلت برابرى است چون معلوم مى‏نشود که برابراند همچون زیادتى باشد در یک جانب، و زیادتى ربوا است، چنانک در خبر گفت «من زاد او استزاد فقد اربى»


و على الجملة کار ربا، کارى دشخوار است محظور و دریافت آن دقیق و پرهیز کردن از آن فریضه. ابن مسعود گفت الربوا سبعون بابا فدعوا ما یریبکم الى ما لا یریبکم و عمر خطاب گفت آخر ما انزل الله عز و جل آیات الربوا، و ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم مات‏ قبل ان یستقصى علیهم، فذروا الربوا و الریبة.


فإنْ لمْ تفْعلوا فأْذنوا الایة... ممدود و مقطوع قراءت ابو بکر است و حمزه، و معنى آنست که ار بس نکنید و ربا بنگذارید، چنانک فرمودیم، یکدیگر را آگاه کنید که شما جنگیان اید با خدا و رسول خدا، قراءة باقى فأْذنوا مقصور و موصول بفتح ذال، میگوید آگاه بید بحرْب من الله و رسوله. ابن عباس گفت روز قیامت ربا خوار را گویند خذ سلاحک للحرب و یقال حرب الله النار و حرب رسوله السیف. و إنْ تبْتمْ فلکمْ روس أمْوالکمْ و اگر توبه کنید از ربا دادن و حکم الله بر خود بپسندید، شما راست رأس المال خود، آنچه دادید بتمامى واستانید.


لا تظْلمون چنانک نه شما ظلم کنید که طلب زیادت کنید و لا تظْلمون و نه ایشان بر شما ظلم کنند که از رأس المال چیزى بکاهند.


و إنْ کان ذو عسْرة فنظرة إلى‏ میْسرة نظرة و نظرة بکسر ظا و سکون آن هر دو زمان دادن است، و میسرة و میسره بفتح سین و ضم آن توانایى است، قراءة نافع بضم سین است و قراءة باقى بفتح سین، و این حکم نه خود ربا راست که همه افام داران را هست على العموم، میگوید اگر افام دارى افتد با ناتوانى و تنگ دستى او را زمان باید داد تا بتوان خویش رسد و موسر گردد.


قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «من انظر معسرا او ترک له، کان فى ظل الله و کنفه یوم القیمة»


و روى عنه صلى الله علیه و آله و سلم «من شدد على امرى فى التقاضى اذا کان معسرا شدد الله عز و جل علیه فى قبره»


و قال «من احب ان تستجاب دعوته و تکشف کربته فلییسر على المعسر»


و قال «من نفس عن مومن کربة من کرب الدنیا نفس الله عنه کربة من کرب یوم القیمة، و من یسر على معسر یسر الله علیه فى الدنیا و الآخرة، و من ستر مسلما ستره الله فى الدنیا و الآخرة، و الله فى عون العبد ما کان العبد فى عون اخیه»


بحکم آنکه رب العزة گفت: و إنْ کان ذو عسْرة فنظرة إلى‏ میْسرة رب المال را نرسد که مطالبت معسر کند بحق خویش، تا آن گه که او را یسارى پدید آید و تواند که کار گزارد، پس چون یسار پدید آمد بر وى لازم بود که حق صاحب حق باز دهد و اگر تواند که باز دهد و ندهد، در شمار دزدان بود و بزه وى عظیم، که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت‏ «من ادان دینا و هو ینوى ان لا یودیه فهو سارق» و قال «ما من خطیئة اعظم عند الله بعد الکبائر من ان یموت الرجل و علیه اموال الناس دنیا فى عنقه لا یوجد له قضاء»


و اگر کسى صلاح خود را و نفقه عیال را حاجت افتد با فام گرفتن، و افام گیرد و در دل دارد که چون تواند باز دهد، ما دام که آن افام بر وى بود الله تعالى بعنایت و رعایت با وى بود، اینست معنى آن خبر که مصطفى گفت «ان الله مع الدائن حتى یقضى دینه ما لم تکن فیما یکره الله عز و جل»


و کان عبد الله بن جعفر راوى هذا الحدیث یقول لخازنه: اذهب فخذ لنا بدین فانى اکره ان ابیت لیلة الا و الله معى منذ سمعت هذا الحدیث من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم، و بدان که حقوق مردمان بر دو قسم است: یکى آنک واجب شود بعوض مالى، دیگر آن که واجب شود بى عوض مالى، و حکم هر دو متفاوت است، اما آنچه بعوض واجب شود چنانک افام دهد بکسى یا سلعتى بوى فرو شد، اگر آن کس دعوى اعسار کند از وى نپذیرند، تا آن گه که بینتى شرعى اقامت کند بر اعسار خود، که اصل آنست که وى موسر است بقدر افام که گرفت، و ان سلعت که خرید، تا آن گه که اعسار به بینت درست کند، و قسم دیگر آنست که بى عوضى مالى واجب شود، چنانک مهر زن و ضمان دیگرى کردن بمالى که بر وى است، اینجا اگر دعوى اعسار کند از وى پذیرند، که اصل نایافت است و ناتوانى، تا آن گه که صاحب حق بینتى شرعى اقامت کند بر یسار وى.


و أنْ تصدقوا خیْر لکمْ قراءة عاصم تخفیف صاد است: باقى بتشدید خوانند، و اصل آن تتصدقوا است، تشدید صاد از تا است که درو نهان شد ادغام را، و آن تاء دوم است و تخفیف صاد از حذف این تا است. إنْ کنْتمْ تعْلمون اى ان کنتم تصدقون بثواب الله فى الآخرة، میگوید اگر آنچه بر آن معسر ناتوان دارید بصدقه بوى بخشید آن شما را بهتر بود، اگر وعده خداى در ثواب آن جهانى براست میدارید و میدانید که الله آن بپسندد و پاداش بنیکى دهد.